امام جعفر صادق (ع) : «ان الله عز و جل إذا أحب عبدا فعمل قليلا جزاه بالقليل الكثير». چون خداي تعالي بنده اي را دوست دارد و او عمل كوچكي انجام دهد ، خدا او را پاداش بزرگ دهد . (اصول كافي ، ج 3 ، ص 137 – 138)
  

بازگشت به لیست

 

20 ماه مبارک رمضان

1 فتح مکه

در سال هشتم از هجرت ،روز بیستم ماه مبارک رمضان ،مکۀ معظّمه به دست نبی مکرّم اسلام صلی الله علیه و اله به همراهی 10 هزار نفر از مسلمانان فتح شد .[1]

رسول خدا صلی الله علیه و اله پس از آنکه وارد شهر مکه شد ،در محلّی به نام «حجون » خیمه زد و پس از مقداری استراحت ، در حالی که سوار بر شتر بود ،وارد مسجد الحرام شد و در برابر حجر الاسود قرار گرفت ،و با چوب مخصوصی که در دست داشت به حجر الاسود اشاره نمود و تکبیر گفت .

بعد از آن ،از شتر پایین آمد و متوجّه بتهایی که در اطراف کعبه بود شد . در روایتی که از امام رضا علیه السّلام نقل شده ،چنین آمده که آن حضرت فرمود : رسول خدا صلی الله علیه و اله در روز فتح مکه ،وارد مکه شد در حالی که 360 بت در اطراف کعبه قرار داشت . پس با چوبی که در دست داشت ،تمام آنها را روی زمین افکند و فرمود : «جاء الحقّ و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقاَ »[2] ؛ حقّ آمد و باطل نابود شد . آری ،باطل همواره نابود شدنی است .[3]

  بعضی از بتها که بر فراز کعبه نصب شده بودند ،به وسیلۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام سرنگون شد . رسول خدا صلی الله علیه و اله به امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود : بنشین تا من بر دوش تو قرار گیرم و بتها را واژگون کنم . امیرالمؤمنین علیه السّلام در حالی که در کنار دیوار کعبه قرار داشت ،پیامبر را بر دوش گرفت ولی به خاطر ثقل و سنگینی امر رسالت ،احساس سنگینی و ضعف نمود . پیامبر خدا صلی الله علیه و اله از وضع آن حضرت آگاه شد ،به همین جهت فرمود :

   من می نشینم و تو پا بر دوش من بگذار . امیرالمؤمنین علیه السلام به امر آن حضرت ،پای مبارک خود را بر کتف شریف اشرف مخلوفات عالم نهاد و ابتدا بت بزرگ قریش را که از مس بود ،بر زمین افکند و سپس بتهای دیگر را به زمین انداخت . آنگاه جهت احترام و رعایت ادب ، خود را از میزاب کعبه به زمین انداخت . چون بر روی زمین قرار گرفت ،تبسّمی فرمود . رسول خدا صلی الله علیه و اله از علّت آن پرسید ،عرض کرد :از جای بلندی خود را به پایین انداختم و هیچ آسیبی ندیدم .

  رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود : «کیف یصیبک ألم و قد رفعک محمد صلی الله علیه و اله و أنزلک جبرئیل » ؛ چگونه به تو آسیبی برسد و حال آنکه محمد صلی الله علیه و اله تو را برداشته و جبرئیل پایین گذاشته است .[4]

 

 

فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله به کشتن « هبار بن اسود »

  پیش از آنکه نیروهای اسلام وارد شهر مکّه شوند ،رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و اله خطاب به مسلمانان کردند و فرمودند : هرکس که وارد خانه اش شود یا سلاحش را بر زمین گذارد و یا اینکه وارد خانۀ ابوسفیان شود ،در امان است. مگر چند نفر – که اسامی آنها را ذکر کردند – به جهت جنایاتی که مرتکب شده بودند ،فرمودند : هر کجا آنها را پیدا کردید ،گرچه به پردۀ کعبه هم چسبیده بودند ،آنها را بکشید .

  از جملۀ آنها «هبار بن اسود» بود که به جهت جنایتی که کرده بود ،رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمودند : هر کجا او را پیدا کردید ،به آتش بسوزانید .آنگاه فرمودند : مجازات با آتش مخصوص پروردگار آتش است ،اگر بر او ظفر پیدا کردید ،ابتدا دست و پایش را قطع کنید و سپس او را بکشید.[5]

  علّت این برخورد شدید با هبار این بود که: در یکی از جنگها مسلمین عدّه ای از کفار را به اسارت گرفتند و داخل اسراء داماد بزرگ پیامبر صلی الله علیه و اله «ابو العاص بن ربیع» شوهر زینب دختر بزرگشان بود . حضرت فرمود : هرکس فدیه بفرستد ،اسیر او را آزاد می کنیم . بین آنچه از مکه به عنوان فدیه فرستاده بودند گردنبند حضرت خدیجه علیها السّلام به چشم می خورد که به دخترش زینب داده بود . هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و اله آن گردنبند را دیدند به یاد جناب خدیجه علیها السّلام افتادند و گریستند . آنگاه از مسلمانان خواستند آن فدیه را – که یادگار خدیجه علیها السّلام است – به آن حضرت ببخشند و آنان قبول کردند .

رسول خدا صلی الله علیه و اله دامادش ابوالعاص را آزاد کرد و به او دستور داد که دخترش زینب را به مدینه بفرستد . ابوالعاص زینب را به مدینه فرستاد . بعد از رفتن زینب ،مردان و زنان قریش همدیگر را ملاقات و سرزنش کردند که محمد صلی الله علیه و اله مردان ما را در بدر کشت و ذراری ما را اسیر کرد و اکنون دخترش در روز روشن ( صحیح و سالم ) از بین ما می رود . پس گروهی را به دنبال او فرستادند که در بین آنها هبار بن اسود بود .وی با نیزه ای که در دست داشت به هودج زینب دختر رسول خدا صلی الله علیه و اله حمله کرد . زینب بر اثر این حمله ترسید و چون باردار بود ،هنگامی که به مدینه رسید بچه اش سقط شد و از دنیا رفت .[6]

کلام استادِ ابن ابی الحدید سنّی در این رابطه

ابن ابی الحدید می گوید : این خبر ( ترساندن زینب و سقط جنین او ) را برای نقیب ابی جعفر نقل کردم ، در جواب گفت : زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و اله خون هبار را به خاطر ترساندن زینب و سقط جنینش مباح می شمرد ، روشن است که اگر آن حضرت زنده بود ،هر آینه خون آن کسی که فاطمه علیها السّلام را ترساند و باعث شد سقط جنین کند را نیز مباح می شمرد .[7]

 



[1] . مسار الشیعه :26 ،بحار الانوار :21/143 و  118

[2] . سوره اسراء :آیه 81

[3] .امالی طوسی :336ح683 ،بحار الانوار :21/116 ح 11

[4] الغدیر :7/9-12 ،منتهی الآمال :1/168 ( وقایع سال 8 هجری )

[5]  . بحار النوار :19/352 ،السیرة الحلبیه :3/38 و 39 ،الاستیعاب :4/1536

[6]  .شجرۀ طوبی : 2/238 و 239 ، مستدرک حاکم : 3/23 ،طبقات ابن سعد : 8/31

[7]  .شرح نهج البلاغه : 14/192 و 193

 


تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به مکتب الصادق می باشد و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

www.armansepehr.com