بسم الله الرّحمن الرّحیم
بیست و پنجم رجب
شهادت جانگداز موسی بن جعفر علیه السّلام
در این روز در سال 183 – بنا بر مشهور – حضرت باب الحوائج موسی بن جعفر علیه السّلام در زندان سندی بن شاهک ملعون به شهادت رسیدند . [1] مرحوم شیخ کلینی روز شهادت آن حضرت را در ششم رجب[2] و بعضی دیگر در پنجم رجب نقل کرده اند . [3]
آن بزرگوار در سن بیست سالگی به منصب امامت نائل گردیدند و مدت امامت ایشان سی و پنج سال بود و در سن 55 یا 54 سالگی به شهادت رسیدند . مرقد شریفشان هم اکنون در شهر کاظمین نزدیک بغداد در کنار مرقد مطهّر جواد الأئمّه علیه السّلام می باشد .
خلفای ظالم در دوران امامت آن حضرت
مقداری از دوران امامت آن حضرت بعد از شهادت امام صادق علیه السّلام ، همزمان با حکومت منصور دوانیقی بود که او متعرّض آن حضرت نشد . بعد از منصور قریب به ده سال ، ایّام خلافت مهدی عبّاسی بود . او حضرت علیه السّلام را به عراق طلبید و حبس کرد . شبی أمیرالمؤمنین علیه السّلام را در خواب دید که به او فرمودند :« فَهَل عَسَیْتُم إِنْ تَوَلَّیْتُم أنْ تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ وَ تُقَطّعُوا أرْحَامَکُمْ »[4] ؛ یعنی پس ] ای منافقان [ آیا امید بستید که چون ] از خدا [ برگشتید ] یا سرپرست مردم شدید [ در روی زمین فساد کنید و خویشاوندیهای خود را از بین ببرید . وقتی بیدار شد مراد حضرت را فهمید و آن بزرگوار را از زندان آزاد کرد .[5]
پس از مهدی ، پسرش هادی یک سال و یک ماه خلافت کرد . او نیز حضرت را به زندان انداخت ولی اجل او را مهلت نداد و هلاک شد . بعضی قضیۀ خواب دیدن أمیرالمؤمنین علیه السّلام را برای هادی نقل کرده اند که پس از بیدار شدنش ، آن حضرت را از زندان آزاد کرد ، بعد از مدّتی که گذشت باز تصمیم گرفت آن امام مظلوم را حبس کند و لی اجل مهلتش نداد و به درک واصل شد .[6]
بعد از هادی ، هارون الرّشید به خلافت رسید و به مدّت 15 سال دوران امامت آن حضرت با ایّام خلافت او همزمان شد . او نیز آن جناب را بعد از آنکه به بغداد آورد به زندان انداخت و سرانجام در سن 55 سالگی به زهر جفا شهید کرد .[7]
موسی بن جعفر علیه السّلام در زندانهای مختلف
« لا يَزالُ يَنْتَقِلُ مِنْ سِجْنٍ إلي سِجْنٍ »[8] ؛ حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام پیوسته از زندانی به زندان دیگر منتقل می شدند . از روایات استفاده می شود که آن آقای مظلوم را در زندان در میان سیاه چالها شکنجه می دادند و غل و زنجیر آهنین به پاهای نازنینش بسته بودند .
در فرازی از صلوات بر آن امام همام چنین آمده :
«اللهُمّ صَلّ عَلی ... وَ المُعَذّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ المَطامِیرِ ذِیالسّاقِ المَرْضُوضِ بِحِلَقِ القُیُودِ وَ الجِنَازَةِ المُنَادَی عَلیْهَا بِذُلِّ الإِسْتِخْفَافِ ... »[9] ؛ « خدایا ! درود بفرست بر آن کسی که در قعر زندانها و تاریکی چاهها مورد شکنجه واقع می شد ، ساق پای نازنینش بر اثر حلقه های زنجیر ، کوبیده شده بود ، و بر جنازه اش منادی با ذلّت و خواری ندا می داد ... » .
زندانهایی که آن حضرت را بردند عبارت بود از :
1- زندان عیسی بن جعفر
به مدّت یک سال امام کاظم علیه السّلام را به دستور هاورن الرّشید ملعون در شهر بصره در یکی از حجره های خانۀ عیسی بن جعفر که نوۀ منصور دوانیقی و پسر عموی هارون بود ، حبس کردند . روزی دو مرتبه درب آن حجره را باز می کردند ، یک مرتبه برای اینکه آن حضرت تجدید وضو کنند و مرتبۀ دیگر برای اینکه غذا برای آن جناب ببرند .
هارون چندین بار برای عیسی بن جعفر نامه نوشت که آن حضرت را شهید کند ولی او جرأت نکرد ، تا اینکه نامه ای به هارون نوشت که حبس موسی نزد من طولانی شد و من بر قتل او اقدام نمی کنم ... کسی را بفرست که او را تسلیم او نمایم و إلّا او را آزاد می کنم .[10]
2- زندان فضل بن ربیع
هارون پس از وصول نامۀ عیسی ، مأموری فرستاد تا آقا موسی بن جعفر علیه السّلام را از عیسی تحویل گرفته به بغداد نزد فضل بن ربیع ببرد . دستور هارون اجرا شد و آن حضرت را به بغداد در نزد فضل بن ربیع حبس کردند . در این مدّتی که آن امام مظلوم در حبس بودند همیشه مشغول عبادت و بیشتر اوقات در سجده بودند .
شیخ صدوق ( ره ) از شخصی به نام ثوبانی روایت کرده است که حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام بیشتر از ده سال هر روز بعد از طلوع آفتاب به سجده می رفتند و تا ظهر مشغول دعا و راز و نیاز بودند . در ایّامی که در زندان به سر می بردند گاهی اوقات هارون بر بام خانه می رفت و نگاه می کرد . در آن حجره ای که آن جناب را حبس کرده بودند ، جامه ای می دید که بر روی زمین افتاده و کسی را نمی دید . روزی به ربیع گفت : این جامه چیست که در این خانه افتاده ؟ ربیع گفت : این جامه نیست ، بلکه موسی بن جعفر علیه السّلام است که هر روز بعد از طلوع آفتاب به سجده می رود و تا ظهر در سجده می باشد ... .[11]
هارون از فضل خواست تا آن حضرت را بکشد ، ولی او از انجام این کار خودداری کرد ، هارون برای فضل بن ربیع نامه نوشت که امام کاظم علیه السّلام را به فضل بن یحیی برمکی بسپارد .[12]
3- زندان فضل بن یحیی
برطبق دستور هارون ، امام کاظم علیه السّلام را در نزد فضل بن یحیی حبس کردند . آن بزرگوار شب و روز مشغول عبادت بودند تا اینکه هارون از او خواست که آن حضرت را به قتل برساند . فضل بن یحیی قبول نکرد و آن حضرت را اکرام و تعظیم می نمود .[13]
4- زندان سندی بن شاهک
خبر به هارون رسید که فضل بن یحیی ، موسی بن جعفر علیه السّلام را اکرام و احترام می کند ، هارون خشمگین شد و خادم خود مسرور را فرستاد به بغداد که از احوال موسی بن جعفر علیه السّلام باخبر شود . اگر دید آن جناب در خانۀ فضل مورد احترام و اکرام واقع می شود ، برطبق نامه ای که نوشته بود ، امام کاظم علیه السّلام را تحویل سندی بن شاهک بدهد . خادم هارون به بغداد رفت و دید که موسی بن جعفر علیه السّلام مورد احترام فضل بن یحیی واقع شده ، برطبق دستور هارون عمل کرد و آن آقای مظلوم را به سندی بن شاهک که مردی فاسق و جسور بود تحویل داد .[14]
وی آن حضرت را در مخوف ترین و تاریک ترین زندانها – که قبلا در فرازی از زیارت آن حضرت به آن اشاده شد – قرار داد .
ماجرای شهادت امام کاظم علیه السّلام
مرحوم شیخ صدوق ( ره ) نقل می کند که سرانجام ، هارون الرّشید به تنگ آمد ... تصمیم گرفت تا موسی بن جعفر علیه السّلام را مسموم کند . مقداری خرما طلبید ، سوزنی با نخ آماده کرد و آن نخ را به زهر آلوده نمود و سپس آن سوزن را با نخش داخل خرماها کرد و آنها را زهرآلود نمود و به خادم خود گفت : این خرما را نزد موسی بن جعفر علیه السّلام ببر و بگو أمیرمؤمنان ( هارون ) از این خرما خورده و این مقدار را برای شما فرستاده و شما را به حقّش قسم داده که همۀ این خرماها را بخورید ، که از دستچین خود من است و به هیچ کس از آن نداده ام و فقط آن را برای شما گذاشته ام .
خادم ، خرما را به زندان نزد امام کاظم علیه السّلام آورد و پیغام هارون را به آن حضرت ابلاغ کرد ، و آن حضرت خِلالی طلببید و از آن خرما مقداری خورد ... .[15]
در روایت دیگری که مرحوم علامۀ مجلسی ( ره ) نقل کرده است ، چنین آمده که سندی بن شاهک مقداری خرمای زهرآلود در نزد آن حضرت گذاشت و آن حضرت ده عدد از آن خرماها را خورد و مسموم گردید . سه روز آن بزرگوار در بستر بیماری افتاد و سپس از دنیا رفت .[16]
و بنا بر قول دیگری آن امام مظلوم را در میان فرشی گذاشتند و چنان آن را پیچیدند و فشار دادند تا آن حضرت از دنیا رفتند .[17]پس جنازۀ نازنینشان را برداشتند و ندا دادند : « هَذَا إِمَامُ الرَّافِضَه فَاعْرِفُوهُ »[18] ؛ این امام رافضیان است ، پس بشناسید او را .
مرحوم محدّث قمّی نقل می کند : جنازۀ مطهّر آن حضرت را آوردند در بازار گذاشتند و منادی ندا کرد : این موسی بن جعفر است که به مرگ خود از دنیا رفته ، مردم جمع شدند و نظر کردند . اثری از جراحت یا خفگی در آن حضرت ندیدند ولی پاهای مبارکشان زرد شده بود ... . روایت شده آن بازاری که بدن مطهّر آن بزرگوار را در آن گذاشتند ، به سوق الرّیاحین معروف شد و سپس آن قسمت را بنایی کردند و دری بر روی آن قرار دادند تا مردم پا بر آن قسمت نگذارند .
مرحوم محدّث قمّی نقل میکند از مولی أولیاء الله صاحب کتاب تاریخ مازندران که ایشان گفته من مکرّر به آن محل شریف مشرّف شده ام و آن محل را بوسیده ام .[19]
از مرحوم شیخ حرّ عاملی در إثبات الهداة نقل شده : سندی بن شاهک ملعون دستور داد جنازه را روی جِسر (پل) بغداد گذاشتند و به مردم اعلام کردند که موسی بن جعفر علیه السّلام به مرگ طبیعی از دنیا رفته است ... یکی از شیعیان مخلص آن حضرت گفت : من این موضوع را از خود امام کاظم علیه السّلام سؤال می کنم ، گفتند: او از دنیا رفته ، چگونه تو را از حال خود آگاه می سازد ؟! او نزدیک جنازه آمد و گفت :
« یا بنَ رَسُولِ اللهِ أنتَ صَادِقٌ وَ أبُوکَ صَادِقٌ فَأخْبِرْنَا مَضَیْتَ مَوتاً أو قَتلاً ؟ »
ای پسر رسول خدا ! تو راستگویی و پدرت هم راستگو بود ، به ما خبر بده که آیا به مرگ طبیعی از دنیا رفته ای یا اینکه تو را به قتل رساندند ؟
« فَنَطَقَ علیه السّلام وَ قَالَ : قَتلاً قَتلاً قَتلاً »[20] ؛ امام علیه السّلام لب به سخن گشودند و سه بار فرمودند : مرا کشتند ، مرا کشتند ، مرا کشتند .
مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی روایت کرده است که آن حضرت فرمودند : « إنّ اللهَ غَضبَ عَلی الشّیعه فخَیَّرَنِی نَفسِی أو هُم فَوَقَیتُهُم وَاللهِ بِنَفْسِی »[21] ؛ به درستی که خدا بر شیعیان غضب کرد ( به خاطر اینکه تقیّه را ترک کردند و با امامشان مخالفت کردند ) پس مرا مخیّر نمود بین اینکه من از دنیا بروم ( و بلاکش آنها شوم ) یا اینکه آنها از دنیا بروند ( و هارون الرّشید بر آنها مسلط شود و آنها را قتل عام کند ) . پس به خدا سوگند ! من جانم را فدای آنها کردم و با مرگ خود آنها را حفظ کردم .
به خاکسپاری امام کاظم علیه السّلام
بعد از شهادت حضرت علیه السّلام ، شیعیان اجتماع کردند ، در شهر بغداد غلغله افتاد . سلیمان بن أبی جعفر ( پسر منصور دوانیقی و عموی هارون ) با سروپای برهنه بیرون آمد و گریبان چاک زد و دستور داد ندا کنند : هر که می خواهد نظر کند بر طیّب پسر طیّب ، بیاید و نظر به جنازۀ موسی بن جعفر علیه السّلام کند .
امام رضا علیه السّلام آمدند و جنازۀ پدر بزرگوارشان را غسل دادند و کفن کردند ولی مردم او را نمی شناختند و به حسب ظاهر دیگران غسل و کفن می کردند . سلیمان بن أبی جعفر دستور داد با کفنی که دوهزار و پانصد دینار خرج آن شده بود و همۀ قرآن را بر آن نوشته بودند ، آن حضرت را کفن کردند و با احترام در قبرستان قریش به خاک سپردند .[22]
منبع : maktabosadegh.com
. مصباح المتهجّد : 749 ، بحارالأنوار : 48 / 206[1]
. روضة الواعظین : 1 / 221[3]
. سورۀ محمّد صلّی الله علیه و آله و سلم : آیۀ 22[4]
. مناقب : 4 / 300 ، کشف الغمّه : 2 / 213[5]
. بحارالأنوار : 48 / 248 / ح 57 ، منتهی الآمال : 2 / 358[6]
. بحارالأنوار : 48 / 1 و 2[7]
. أنوارالبهیّه محدّث قمّی : 194[8]
. مفاتیح الجنان : بخشی از زیارت موسی بن جعفر علیه السّلام[9]
. مقاتل الطّالبیین : 502 ، منتهی الآمال : 2 / 388 [10]
. عیون أخبار الرّضا علیه السّلام : 1 / 95 / ح 14 ، بحارالأنوار : 48 / 220 / ح 24 [11]
. منتهی الآمال : 2 / 389 و 392[12]
. منتهی الآمال : 2 / 389 و 392[13]
. منتهی الآمال : 2 / 393[14]
. عیون أخبار الرّضا علیه السّلام : 1 / 100 و 110 / ح 56 ، بحارالأنوار : 48 / 222 / ح 26 [15]
. بحارالأنوار : 48 / 247 / ح 56 [16]
. بحارالأنوار : 48 / 248 / ح 57 [17]
. عیون أخبار الرّضا علیه السّلام : 1 99 / ح 5 ، بحارالأنوار : 48 / 227 / ح 29[18]
. منتهی الآمال : 2 / 397[19]
. إثباه الهداه : شرح حال امام کاظم علیه السّلام[20]
. کافی : 1 / 260 / ح 5 [21]
. عیون أخبار الرّضا علیه السّلام : 1 / 99 / ح 5 ، بحارالأنوار : 48 / 227 / ح 29[22]