بسم الله الرّحمن الرّحیم
ولادت آخرین اختر تابناک امامت و ولایت ، حضرت بقیّة الله الأعظم صلوات الله و سلامه علیه
در شب جمعه پانزدهم شعبان سال 255 هجری در منزل امام حسن عسکری علیه السّلام در شهر سامرّا نوری هویدا شد که تمام فضای خانه را پر کرد و به آسمانها رسید . همزمان با طلوع فجر ، خورشید آسمان و زمین و تمام عوالم هستی ، منجی انسانها و منتقم آل محمّد علیهم السّلام ، امید مظلومین و فقرا ، فریادرس کلّ بشر ، آخرین امام برحق و ولیّ مطلق خداوند ، أعلی حضرت بقیة الله الأعظم حجّة بن الحسن العسکری روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء به دنیا آمد و زمین را با نور خود منوّر گردانید .
بعضی ولادت آن نور دیده را هشتم شعبان سال 256 یا 258 هجری ، دو سال و هفت ماه قبل از شهادت پدر بزرگوارش ذکر کرده اند [1] ولکن مشهور آنست که ولادت آن حضرت در نیمۀ شعبان سال 255 هجری 5 سال قبل از شهادت پدر گرامیش اتفاق افتاد .
نام پدر بزرگوارش حضرت أبومحمّد حسن بن علی علیه السّلام و نام مادر گرامیش حضرت نرجس علیهاالسّلام می باشد . برای مادر آن حضرت اسامی مختلفی ذکر شده است ، از جمله : ریحانه ، صقیل یا صیقل ، سوسن ، ملیکه ، حکیمه و در زیارات آن بانو - که تمامی عبارات آن دلالت بر علوّ منزلت آن مخدّره دارد - توصیف به راضیّه ، مرضیّه ، صدّیقه ، تقیّه ، نقیّه ، زکیّه ، إبنة حواری عیسی ، المنعوتة فی الإنجیل ( کسی که در انجیل توصیفش آمده ) و ... شده است . [2]
در احوالات والدۀ ماجدۀ امام زمان علیه السّلام
شرح حال والدۀ مکرّمۀ امام زمان علیه السّلام را علمای ما از جمله : شیخ مفید ( ره ) در غیبت و شیخ صدوق ( ره ) در کمال الدّین و شیخ طبرسی ( ره ) در دلائل و شیخ طوسی ( ره ) در غیبت و ... در کتب خود با عبارات مختلفی ذکر کرده اند و ما آن را به اختصار از کتاب شیخ طوسی ( ره ) در غیبت نقل می کنیم:
روایت شده از شخصی به نام بشر بن سلیمان نخّاس ( برده فروش ) که از نسل أبو ایّوب انصاری و از دوستان و موالیان امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السّلام و از همسایگان ایشان بوده است ، می گوید :
خادم امام هادی علیه السّلام آمد به نزد من و گفت : مولایمان امام هادی علیه السّلام تو را به نزد خود خوانده ، پس رفتم به منزل آن حضرت و عرض ادب کردم ، امام هادی علیه السّلام فرمودند : ... به بغداد برو و کنیزی را – با نشانه هایی که دادند – به این مبلغ بخر و نامه ای نیز به خط و زبان رومی نوشتند و فرمودند آن را به آن کنیز بده تا در اوصاف و اخلاق صاحب نامه تأمل نماید ، اگر به او راضی شد من از جانب آن بزرگ ، وکیلم که این کنیز را برای او خریداری نمایم .
بشر بن سلیمان می گوید : آنچه که آن حضرت فرموده بودند را انجام دادم و همۀ آن مطالبی که فرموده بودند واقع شد . وقتی آن کنیز در آن نامه نگاه کرد ، گریۀ زیادی کرد و به صاحبش گفت : مرا به صاحب این نامه بفروش و قسم های زیادی خورد که اگر مرا به او نفروشی خودم را می کشم . پس با صاحبش در باب قیمت گفتگوی زیادی کردم تا بالاخره به همان قیمتی که امام هادی علیه السّلام به من داده بودند راضی شد .
کنیز را گرفتم و با خود به حجره ای که در بغداد گرفته بودم آوردم ، تا به حجره رسید نامۀ امام را بیرون آورد و بوسید و بر چشمان و بدنش مالید . از روی تعجّب گفتم : نامه ای را می بوسی که صاحبش را نمی شناسی ؟! گفت : ای عاجزِ کم معرفت ... ! گوش بده تا احوال خود را برای تو شرح دهم :
من ملیکه دختر یشوعای فرزند قیصر پادشاه رومم و مادرم از فرزندان شمعون بن الصّفا وصیّ حضرت عیسی علیه السّلام است . جدّم قیصر خواست مرا به عقد فرزند برادر خود در آورد ، پس حواریّون حضرت عیسی علیه السّلام و علمای نصاری و عبّاد ایشان و بزرگان قبایل و فرمانده های لشکری را در قصر خود جمع کرد و دستور داد تختی حاضر کردند که به انواع جواهر مزیّن بود و بر روی چهل پایه تعبیه کردند و بت ها و صلیب های خود را بر جای بلندی قرار دادند و پسر برادر خود را بر بالای تخت فرستاد ، همین که کشیشان ، انجیلها را بردست گرفتند که بخوانند ، بتها و صلیب ها همگی سرنگون شدند و پایه های تخت شکست و پسر برادر پادشاه از روی تخت به روی زمین افتاد و بیهوش شد .
کشیشان همه ترسیدند و به لرزه افتادند . بزرگشان به جدّم گفت : ای پادشاه ! ما را معاف کن از چنین امری که نحوست ها به وجود آورد ... جدّم این امر را به فال بد دانست و دستور داد دوباره آن تخت را برپا کنند و صلیب ها را در جای خود قرار دهند و برادر آن بخت برگشته را حاضر کنند تا مرا به عقد او درآورد .
چون چنین کردند و آن برادر دیگر را بر بالای تخت فرستاد ، باز همان حالت اول روی داد و نحسی این برادر با آن برادر یکی بود و سرّ آن را ندانستند . پس مردم همگی متفرّق شدند و جدّم غمناک و نگران به حرم سرای خود بازگشت .
شب در عالم خواب ، حضرت مسیح علیه السّلام و شمعون و جمعی از حواریّون را دیدم که در قصر جدّم جمع شدند و منبری از نور نصب کردند . در همین هنگام ، حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم به همراه وصیّ و دامادشان علی بن أبیطالب علیه السّلام و عدّه ای از فرزندانشان وارد قصر شدند . و پس از مراسم تجلیل و احترام از ایشان ، حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا از حضرت عیسی و شمعون علیهما السّلام برای فرزند خود حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام خواستگاری کرد . پس آنها پذیرفتند و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خطبه ای انشاء فرمودند و با حضرت عیسی علیه السّلام مرا به عقد امام حسن عسکری علیه السّلام در آوردند .
از خواب که بیدار شدم از ترس کشته شدن ، آن خواب را برای جدّم نقل نکردم و در سینه پنهان داشتم ولی آتش محبّت آن خورشید تابناک امامت روز به روز در سینه ام مشتعل می شد و قرار مرا از کف برده بود تا به حدّی که خوردن و آشامیدن بر من حرام شد و هر روز چهره ام زرد و بدنم لاغر و نحیف گشت . اطبّای روم همگی در درمان من عاجز شدند و درمان آنها سودی نبخشید .
تا اینکه جدّم روزی به من گفت : ای نور دیدگانم ! آیا خواسته و آرزویی داری تا برایت برآورده کنم ؟ گفتم : ای جدّ من ! اگر اسیران مسلمانی که در زندان داری را آزاد کنی ، امیدوارم که حضرت مسیح و مادرش مریم مرا عافیت دهند و شفا بخشند . چون چنین کرد ، اندک صحّتی از خود ظاهر کردم و مقداری غذا خوردم . پس جدّم خوشحال و مسرور شد و از آن به بعد دیگر اسیران مسلمان را اکرام و احترام می کرد .
پس از چهارده شب در خواب دیدم که بهترین زنان عالمیان فاطمۀ زهرا علیهاالسّلام به همراه حضرت مریم و هزار کنیز از حوریان بهشتی به دیدن من آمدند ... من شکایت فرزندش امام حسن عسکری علیه السّلام که به من جفا می کند و از دیدن من إبا می نماید را به آن حضرت کردم . آن حضرت فرمود : چگونه فرزندم به دیدن تو بیاید و حال آنکه تو مشرک هستی و مذهب نصرانی داری ! و این خواهر من مریم نیز از دین تو بیزاری می جوید . اگر میل داری که حق تعالی و مسیح و مریم از تو خشنود گردند و امام حسن عسکری علیه السّلام به دیدن تو بیاید پس باید ( اسلام بیاوری و ) شهادتین بگویی .
چون شهادتین را گفتم حضرت سیّدة النّساء مرا به سینه چسبانید و دلداری داد و فرمود : منتظر آمدن فرزندم باش که من او را به سوی تو می فرستم . پس بیدار شدم و شهادتین را بر زبان جاری کردم و منتظر ملاقات آن سرور بودم . شب شد ، در عالم خواب خورشید جمال آن حضرت طالع گردید و او را دیدم ... از آن شب تا بحال یک شب نگذشته مگر اینکه درد هجران مرا به شربت وصال دوا می فرماید .
سپس ماجرای اسیر شدنش را بیان می کند که امام حسن عسکری علیه السّلام در عالم خواب او را راهنمایی کرده و خبر داده از رخ دادن جنگی که جدّش با مسلمانان می کند و اینکه آنها اسیر می شدند ... .
بشر بن سلیمان می گوید : او را به سامرّا به نزد امام هادی علیه السّلام بردم ، آن حضرت پس از سخنانی او را بشارت دادند به فرزندی که از او متولّد می شود و پادشاه مشرق و مغرب عالم می شود و زمین را پر از عدل و داد می کند بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد ... . [3]
ماجرای ولادت حضرت صاحب الأمر علیه السّلام
روایت شده از حضرت حکیمه خاتون دختر امام جواد علیه السّلام و عمّۀ امام حسن عسکری علیه السّلام که در آن شبی که بنا بود فرزند امام حسن عسکری علیه السّلام متولّد بشود ، امام علیه السّلام به من فرمود : ای عمّه ! امشب نزد ما باش که در این شب متولّد می شود فرزندی که خدای عزوجلّ به واسطۀ او زمین را به علم و ایمان و هدایت زنده می گرداند بعد از آن که به شیوع کفر و ضلالت مرده است . گفتم : از چه کسی آن فرزند متولّد می شود ، من در نرجس هیچ اثر حملی نمی بینم ؟! فرمود : از نرجس متولّد می شود ... و چون صبح شود اثر حمل بر او ظاهر خواهد شد . مَثَل او مَثَل مادر موسی است که تا هنگام ولادت ، هیچ اثری در او ظاهر نشد و احدی بر حال او مطلّع نگردید ، زیرا که فرعون برای طلب موسی شکم زنان باردار را می شکافت ، و حال این فرزند نیز در این امر شبیه به حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام می باشد .
حضرت حکیمه خاتون علیهاالسّلام می گوید : ... من در آن شب آنجا ماندم و نزدیک نرجس خوابیدم و در هر ساعت از او خبر می گرفتم . بعد از ادای نماز شب ، نرجس نیز برای تهجّد و نماز شب بیدار شد و نماز شب را خواند . صبح کاذب طلوع کرد ، پس نزدیک شد که شکی در دلم پدید آید از وعده ای که حضرت فرموده بود که ناگاه امام حسن عسکری علیه السّلام از درون حجرۀ خود صدا زد شک مکن که وقتش رسیده است .
پس حال نرجس متغیّر شد ، او را در بر گرفتم ، باز آن حضرت صدا زد که سورۀ إنّا أنزَلنَاه فِی لَیلَةِ القَدْرِ را بر او بخوان .... چون خواندم شنیدم که آن طفل در شکم مادر با من همراهی کرد و بر من سلام کرد ! ... سپس نرجس از جلوی چشمم غائب شد ، گویا پرده ای میان من و او حائل گردید ، ترسیدم و فریاد کنان به سوی امام حسن عسکری علیه السّلام دویدم ، حضرت فرمود : برگرد ای عمّه ! که او را در جای خود خواهی دید .
چون برگشتم ، دیدم نرجس را که وجودش پر از نور شده است بگونه ای که دیدۀ مرا خیره کرد و حضرت صاحب علیه السّلام را مشاهده کردم که رو به قبله به سجده افتاده و انگشتان سبّابه را رو به جانب آسمان بلند کرده و می گوید :
« أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلّا اللهُ وَحْدَه لا شَرِیکَ لَه وَ أنّ جَدِّی رَسُولُ اللهِ وَ أنّ أبِی أمِیرَالمُؤمِیننَ وَصِیُّ رَسُولِ اللهِ »
پس یک یک امامان را نام برد تا به خودش رسید ، فرمود :
« اللّهُمّ أنْجِزْ لِی وَعْدِی وَ أتْمِمْ لِی أمْرِی وَ ثَبِّتْ وَطْأتِی وَ امْلَأ الأرْضَ بِی عَدْلاً وَ قِسْطاً »
خداوندا ! وعدۀ نصرت که به من داده ای را وفا کن و امر خلافت و امامت مرا تمام کن و انتقام مرا از دشمنان ثابت گردان و زمین را به واسطۀ من پر از عدل و داد کن . پس حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام صدا زد که ای عمّه ! فرزند مرا بگیر و به نزد من بیاور ... چون آن فرزند سعادتمند را به نزد آن حضرت بردم ، همین که نظرش بر پدرش افتاد سلام کرد . آن حضرت او را در بغل گرفت و زبان مبارک بر دیدگانش مالید و در دهان و هر دو گوشش زبان گردانید و دست بر سر او مالید و فرمود : ای فرزندم ! سخن بگو به قدرت الهی ، پس حضرت صاحب الأمر علیه السّلام استعاذه فرمود و گفت :
« بِسْمِ اللهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ وَ نُرِیدُ أنْ نَمُنّ عَلَی الّذِینَ أسْتُضْعِفُوا فِی الأرْضِ ... تا آخر آیه » [4]
سپس بر رسول خدا صلّ الله علیه و آله و سلّم و أمیرالمؤمنین و جمیع امامان علیهم السّلام تا پدر خود درود فرستاد . ناگهان مرغان زیادی بر بالای سر مبارک آن نور دیده ظاهر شدند ، حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام به یکی از آن مرغان فرمود : این طفل را بردار و نیکو محافظت نما و هر چهل روز یک مرتبه او را به نزد ما بیاور . آن مرغ فرمان آن حضرت را اجرا کرد و به همراه سایر مرغان به سوی آسمان پرواز کرد .
حضرت نرجس خاتون گریان شد ، امام حسن عسکری علیه السّلام فرمود : نگران مباش که شیر از غیر تو نخواهد خورد و به زودی آن را به سوی تو بر می گردانند ، چنانکه حضرت موسی علیه السّلام را به مادرش برگردانیدند .
حضرت حکیمه خاتون علیهاالسّلام می پرسد : این مرغ که بود که حضرت صاحب الأمر علیه السّلام را به او سپردی ؟ امام علیه السّلام فرمود : او روح القدس است که موکّل أئمّه علیهم السّلام می باشد و ایشان را از طرف خدا موفّق می گرداند و از خطا و اشتباه حفظ می کند و ایشان را به علم زینت می دهد .
جناب حکیمه خاتون علیهاالسّلام می گوید : چهل روز که گذشت به خدمت آن حضرت رفتم ، چون داخل خانه شدم دیدم طفلی در میان خانه راه می رود ، گفتم : ای آقای من ! این طفل دوساله از کیست ؟ حضرت تبسّم نمود و فرمود : اولاد پیغمبران و أوصیاء هرگاه امام باشند برخلاف اطفال دیگران نشو و نما می کنند ، یک ماهۀ ایشان مانند یک سالۀ دیگران است ، ایشان در شکم مادر سخن می گویند و قرآن می خوانند و عبادت پروردگار می کنند و در هنگام شیر خوردن ، ملائکه مطیع آنها هستند و هر صبح و شام بر ایشان نازل می شوند ... . [5]
اسم مبارک حضرت حجّت سلام الله علیه
اسم اصلی و اولی الهی آن حضرت « م ح م د » می باشد ، چنانکه در اخبار متواترۀ خاصّه و عامّه آمده است . ولکن از روایات و اخبار زیادی که در این رابطه رسیده استفاده می شود که بردن اسم مبارک آن حضرت در محافل و مجالس تا زمان ظهور موفور السّرور آن حضرت حرام است . و این حکم از خصائص آن بزرگوار و مسلّم در نزد فقهاء و محدّثین شیعه می باشد ، چنانکه مرحوم محدّث نوری در کتاب نجم الثّاقب می فرماید :
این حکم از خصائص مذهب امامیّه است و از احدی از ایشان خلافی نقل نشده تا زمان خواجه نصیر الدّین طوسی که آن مرحوم قائل به جواز شدند و بعد از او کسی قائل به خلاف نشده مگر صاحب کتاب کشف الغمّة علی بن عیسی إربلی ... . [6]
سپس آن بزرگوار در ادامه ، اقوال علما و اخبار و روایاتی که دلالت بر حرمت بردن اسم مبارک آن حضرت می کند را ذکر می کند . طالبین می توانند برای اطلاعات بیشتر به آن کتاب مراجعه کنند .
القاب و کنیۀ امام زمان علیه السّلام
القابی که برای آن حضرت ذکر شده بسیار است ، مرحوم محدّث نوری در کتاب نجم الثّاقب 182 لقب برای آن بزرگوار نقل کرده است که به اختصار ، بعضی از آنها را ذکر می کنیم :
بقیةالله : روایت شده که چون آن حضرت خروج کند پشت به کعبه کرده و در حضور 313 نفر از اصحابش ، این آیه را می خواند : « بَقیَّةُ اللهِ خَیْرٌ لَکُمْ إنْ کُنتُمْ مُؤمِنینَ » [7] ، سپس می فرماید : « أنَا بَقِیَّةُ اللهِ فِی أرْضِهِ ... » [8] ؛ منم باقی ماندۀ خدا بر روی زمین ... .
قائم : امام رضا علیه السّلام در روایتی فرمودند : آن حضرت را قائم نامیده اند « لأنّه یَقوُمُ بَعْدَ مَوتِ ذِکرِهِ » [9] چون بعد از آنکه نام و خاطره اش از بین مردم از بین رفته قیام می کند .
مهدی : ( که خلق به وسیلۀ او هدایت می یابند و به وجود مقدّس او از جادۀ ضلالت به شاهراه هدایت می رسند ) .
شَرید : ( رانده شدۀ از این خلق منکوس که نه جنابش را شناختند و نه قدر وجود نعمتش را دانستند و نه در مقام شکرگزاری و اداء حقّش برآمدند ) .
منتظَر : ( انتظار برده شده ، چون که برای اوست غیبتی طولانی و مخلصین او انتظار ظهورش را می کشند ) .
القاب دیگر آن حضرت عبارت است از : صاحب الزّمان ، صاحب الأمر ، خلف صالح ، حجّت ، ماء معین ، امیر الأمره ، برهان الله ، خاتم الأوصیاء ، بقیّة الأنبیاء ، سیّد ، صاحب ، حجاب الله و ... .
و امّا کنیۀ آن بزرگوار « أبوالقاسم » است که در روایتی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین نقل شده که فرمود :
« المهدی من ولدی ، إسمه إسمی ، و کنیته کنیتی ... » [10] ؛ مهدی از فرزندان من است ، نام او نام من و کنیۀ او کنیۀ من ( أبوالقاسم ) است .
و همچنین « أباصالح » که گفته شده کنیۀ معروف آن جناب می باشد . چنانکه مرحوم محدّث نوری در نجم الثّاقب می فرماید : این کنیۀ معروفۀ آن حضرت در بین عرب های شهری و بادیه نشین است که پیوسته در توسّلات و استغاثه های خود آن جناب را به این نام می خوانند و شعرا و ادبا در قصائد و مدائح خود ذکر می کنند و از بعضی حکایات و داستانها معلوم می شود که در سابق شایع بوده است .[11]... ولکن مأخذ و مدرکی در روایات راجع به آن بالخصوص ذکر نشده است . [12]
منبع : maktabosadegh.com
. روضة الواعظین : 2 / 266 ، کمال الدّین : 2 / 432 ح 12[1]
. بحارالأنوار : 102 / 70 ، مفاتیح الجنان : قسمت زیارت والدۀ امام زمان علیه السّلام[2]
. غیبت طوسی : 208 – 214 ، بحار الأنوار : 51 / 6 – 10 ح 12[3]
. سوره قصص : آیۀ 5 و 6 [4]
. کمال الدّین : 2 / 426 – 430 ح 2 ، بحارالأنوار : 14 / 12 ح 14 ، منتهی الآمال : 1 / 752 ( فصل اول در ولادت امام زمان علیه السّلام )[5]
. نجم الثّاقب : 59 ( باب دوم ) [6]
. کمال الدّین : 1 / 331 ح 16 ، بحارالأنوار : 52 / 191 ح 24 [8]
. بحارالأنوار : 51 / 30 ح 4[9]
. کفایة الأثر : 68 ، بحارالأنوار : 36 / 309 ح 148[10]
. نجم الثّاقب : 40 ( باب دوم ) [11]
. همان : 494 ( باب نهم )[12]