امام جعفر صادق (ع) : «ان الله عز و جل إذا أحب عبدا فعمل قليلا جزاه بالقليل الكثير». چون خداي تعالي بنده اي را دوست دارد و او عمل كوچكي انجام دهد ، خدا او را پاداش بزرگ دهد . (اصول كافي ، ج 3 ، ص 137 – 138)
  

بازگشت به لیست

19 ماه مبارک رمضان

1-   ضربت خوردن مولای متقیان أمیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السّلام

  در نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 40 هجری در وقت طلوع صبح در محراب مسجد کوفه هنگام نماز ،حضرت سید الاوصیاء یعسوب الدین مولی الموحّدین امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه الصلاة و السّلام با شمشیری مسموم به دست ناپاکٍ شقی ترین امت ابن ملجم مرادی ضربت خورد .

  در آن ماه رمضانی که واقعۀ جانسوز شهادت آن جناب اتفاق افتاد ،بر فراز منبر به اصحاب خویش اعلام فرمود که امسال به حجّ خواهید رفت و من در میان شما نخواهم بود. در آن ماه ،یک شب در خانۀ امام حسن علیه السّلام ویک شب در خانۀ امام حسین علیه السلام و یک شب در خانۀ جناب زینب کبری علیها السلام  دختر خود که درخانۀ عبدالله بن جعفر بود افطار می کرد و بیشتر از سه لقمه غذا نمی خورد. از علّت آن پرسیدند ،فرمود :امر خدا نزدیک شده است ،می خواهم خدا را ملاقات کنم در حالی که شکم من پر از طعام نباشد .[1]

  سیزده روز از آن ماه مبارک رمضان گذشته بود که آن حضرت بر بالای منبر بعد از کلماتی دُرربار در حقایق اسلام ،به فرزندشان امام حسن مجتبی علیه السّلام فرمودند :چند روز از ماه مبارک رمضان می گذرد ؟ امام مجتبی علیه السّلام فرمود : 13 روز گذشته است . از امام حسین علیه السّلام پرسیدند : چندروز باقی مانده است ؟امام حسین علیه السّلام فرمود : 17 روز باقی مانده است . در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السّلام محاسن مبارک خود را که در آن روز سفید بود گرفتند و فرمودند : « و الله لیغضبها بدمها اذا نبعث أشقیها» ؛به خدا قسم ،شقی ترین امّت ،این موی سفید را با خون سر خضاب خواهد کرد .[2]

  چون شب نوزدهم رسید ،امیرالمؤمنین علیه السّلام در آن شب بیدار بود و بسیار بیرون می رفت و به آسمان نگاه می کرد و می فرمود : به خدا قسم که دروغ نمی گویم و دروغ به من گفته نشده ،این است آن شبی که مرا وعدۀ شهادت داده اند . هنگام اذان صبح ،حضرت برخاست که به مسجد برود ،چون به صحن خانه آمد مرغابیانی که در خانۀ حضرت بودند بر خلاف عادت ، از جلوی حضرت می رفتند و پر می زدند و فریاد و صیحه می کردند و مانع رفتن آن حضرت می شدند . بعضی خواستند آنها را ردّ کنند ،آن بزرگوار فرمود : رهایشان کنید و بگذارید به حال خودشان باشند. همانا اینان صیحه زنندگانی هستند که پس از آن نوحه کنندگان خواهند بود .[3]

  سپس به دخترشان امّ کلثوم سفارش آنها را کردند و فرمودند : ای دخترک من ! به حقّی که من بر تو دارم مراقب اینها باش ،زیرا چیزی را محبوس کرده ای که زبان ندارد. هنگامی که گرسنه و تشنه می شود قدرت بر سخن گفتن ندارد ، پس آنها را غذا ده و سیراب کن و گرنه آنها را رها کن تا بروند از گیاهان زمین بخورند .

  چون به در خانه رسید ،قلّاب در به کمربند آن حضرت بند شد و کمربند باز شد ،گویا درب خانه هم نمی خواست آن حضرت به مسجد رود . محدّث قمی ره  از تاریخ نویس امین و معروف ،مسعودی نقل می کند که: درب خانۀ آن حضرت از تنۀ درخت خرما بود ،هنگامی که آن حضرت خواست درب را باز کند درب باز نشد ،فلذا آن حضرت درب را از جا کند و به کناری گذاشت و کمربند خود را محکم بست و اشعاری خواند در مذمّت دنیا و آماده بودن برای مرگ .

  دخترش امّ کلثوم از شنیدن آن اشعار ،فریاد « وا ابتاه و واغوثاه » زد ،و امام حسن مجتبی علیه السّلام به دنبال آن حضرت رفت. چون به آن بزرگوار رسید عرض کرد : می خواهم با شما باشم . حضرت فرمود : تو را قسم می دهم به حقّی که بر تو دارم که برگردی . امام حسن علیه السّلام برگشت و با خواهرش امّ کلثوم ،محزون و غمگین نشستند و بر احوال و اقوالی که از پدر بزرگوارشان مشاهده کرده بودند گریه کردند.[4]

ماجرای ضربت خوردن امیرالمؤمنین علیه السّلام

  در سال چهلم گروهی از خوارج در مکّه جمع شدند و بر کشتگان نهروان گریستند . سه نفر از آنان با هم پیمان بستند که در یک شب هنگام نماز صبح امیرالمؤمنین علیه السّلام و عمرو عاص و معاویه را بکشند . ابن ملجم مرادی کشتن امیرالمؤمنین علیه السّلام را بر عهده گرفت ، و حجّاج بن عبدالله معروف به برک کشتن معاویه ، و عمرو بن بکر تمیمی کشتن عمروعاص را بر عهده گرفت .

  برک بن عبدالله به طرف شام رفت و هنگام صبح با شمشیر زهر آلود داخل مسجد شد و در میان جماعت ، پشت سر معاویه ایستاد . هنگامی که معاویه به رکوع یا سجده رفت ،شمشیرش را کشید و بر ران او زد . معاویه فریادی زد و در محراب افتاد . مردم جمع شدند و برک را گرفتند و معاویه را به منزلش بردند وطبیب حاذقی حاضر کردند تا او را مداوا کند .معاویه دستور داد برک را زندان کردند تا زمانی که خبر شهادت امیرالمؤمنین علیه السّلام منتشر شد ،به شکرانۀ قتل آن حضرت او را آزاد کرد .

  عمرو بن بکر نیز وارد مصر شد و در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان با شمشیر مسموم وارد مسجد جامع مصر گردید و منتظر آمدن عمروعاص شد . از قضا در آن شب عمروعاص را قولنجی عارض شد و نتوانست به مسجد برود. به همین جهت خارجة بن ابی حبیبه که قاضی مصر بود را به جای خود به مسجد فرستاد . عمروبن بکر گمان کرد که امام جماعت عمروعاص است ،پس شمشیر خود را کشید و ضربه ای مهلک بر خارجۀ بدبخت وارد ساخت و او را هلاک کرد . مردم هجوم آوردند و او را گرفتند و به نزد عمروعاص بردند . عمروعاص دستور داد تا او را کشتند .

   امّا عبد الرّحمن بن ملجم مرادی به قصد کشتن مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام وارد کوفه شد و با کمک قطام بنت اخضر – که ابن ملجم با دیدن او شیفتۀ جمال او شد و قصد ازدواج با او را گرفت – و با همدستی شبیب بن بجره و وردان بن مجالد ،تصمیم خود را عملی کرد .

  در سحرگاه نوزدهم ماه مبارک رمضان امیرالمؤمنین علیه السّلام داخل مسجد کوفه شد و در تاریکی شب چند رکعت نماز خواند و سپس به بام مسجد رفت و صدای نازنینش را به اذان بلند کرد .هنگامی که آن حضرت اذان می گفت ،هیچ خانه ای در کوفه نبود مگر اینکه صدای اذان آن بزرگوار به آنجا می رسید .

  پس از اذان ،آن حضرت از مأذنه پایین آمد و مشغول به نماز شد . هنگامی که در رکعت اول سر از سجده برداشت ،شبیب بن بجره بر آن حضرت حمله کرد ،ولی شمشیرش به خطا رفت . بلافاصله ابن ملجم ملعون حمله کرد و با شمشیری که هزار درهم خریده بود و با هزار درهم زهر آلود کرده بود ،بر فرق مبارک آن حضرت ضربتی زد که به گفتۀ خودش اگر آن ضربه را در بین اهل زمین قسمت کنند ،همه را هلاک می کند .[5]

  از قضا آن ضربت به جای زخم عمرو بن عبدود ( که در جنگ خندق بر آن حضرت وارد کرده بود ) خورد و تا موضع سجده را شکافت . آن حضرت با فرق شکافته و محاسن غرق به خون ،در محراب افتاد و صدای مبارکش بلند شد و فرمود : «بسم الله و بالله و علی ملّة رسول الله فزت و ربّ الکعبة » ؛ سوگند به خدای کعبه که رستگار شدم .

  در این هنگام بود که زمین به لرزه افتاد و دریاها به موج آمد و آسمانها متزلزل شد و درهای مسجد به هم خورد و جوش و خروش از ملائکة آسمانها بلند شد و باد سیاهی به وزیدن گرفت به گونه ای که جهان را تاریک کرد و صدای نالۀ جبرئیل در میان آسمان و زمین بلند شد و تمام مردم شنیدند که می گفت :

« تهدّمت و الله ارکان الهدی و انطمست و الله نجوم السماء و اعلام التقی و انفصمت و الله العروة الوثقی ،قتل ابن عمّ المصطفی ،قتل الوصیّ المجتبی ،قتل علی المرتضی ،قتله أشقی الأشقیاء »

  بخدا سوگند ،ارکان هدایت درهم شکست و ستاره های آسمان و نشانه های پرهیزکاری تاریک شد و دستگیرۀ محکم و مورد اعتماد الهی گسیخته شد ،کشته شد پسر عموی محمّد مصطفی صلی الله علیه و اله ،کشته شد وصیّ برگزیدۀ خدا ،کشته شد علیِّ مرتضی ،کشت او را بدبخت ترین اشقیاء.

  چون امّ کلثوم این صدا را شنید ،لطمه بر صورت خود زد و گریبان چاک کرد و ناله اش بلند شد . امام حسن و امام حسین علیهما السّلام از خانه به طرف مسجد دویدند ،دیدند که مردم نوحه و فریاد می زنند و می گویند : «وا اماماه و وا امیرالمؤمنیناه»...چون داخل مسجد  شدند و پدرشان را با آن حال غرق به خون دیدند ،نالۀ «وا ابتاه و وا علیاه» بلند کردند و گفتند : ای کاش ! ما مرده بودیم و این روز را نمی دیدیم ...

  مردم خواستند آن حضرت را بلند کنند تا با آنها نماز گزارد ولکن آن حضرت قدرت و توانایی آن را نداشت ،فلذا امام مجتبی علیه السّلام را به جای خود گذاشت تا با مردم نماز بخواند و خودشان نماز را نشسته تمام کردند و از زحمت زهر و شدّت زخم به طرف راست و چپ متمایل می شدند ... پس از نماز ،امام مجتبی علیه السّلام سر مبارک پدر بزرگوارش را بست و به سوی خانه برد...[6]

 



[1] .الخرائج و الجرائح : 1/202 ،بحار الانوار :41/300 ح 31

[2] کشف الغمه :1/276 ،منتهی الامال :1/321 (باب سوم ،فصل سوم)

[3] . بحار الانوار :42/226

[4] بحار الانوار : 42/278 و 279 ،منتهی الامال :1/327 (باب سوم ،فصل سوم)

[5] . مناقب آل ابی طالب : 3/312

[6] . بحار الانوار : 42/279 - 283


تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به مکتب الصادق می باشد و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

www.armansepehr.com