"ادّبنی ربّی فاحسن تأدیبی"
گفتاری در سیره والای پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم
آیت الله العظمی الهی
مرد عربی خدمت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم رسید یک دفعه رعب او را فرا گرفت و از عظمت و مهابت رسول خدا حالی به او دست داد. حضرت فرمود: از چه ناراحت شدی؟ مگر من که هستم!؟ «فلست بملک» من که پادشاه نیستم،«انما انا إبن إمراه کانت تأکل القدیر»؛[1]من پسر کسی هستم که گوشت، خشک می کرد و می خورد . در عرب و حجاز رسم بود گوشت را خشک می کردند و استفاده می کردند .
دختر حاتم طائی را -که در غزوه حنین اسیر شده بود – به مدینه آوردند. چندین روز ناظر کارهای حضرت بود می دید که آن حضرت با گروههای مختلف مردم از زن و مرد، پیر و جوان، فقیر و غنی صحبت می کنند و به رفع و رجوع کارها می پردازند .کارهائی که سلاطین اصلا انجام نمی دهند.
برادرش هم عدی بن حاتم به شام فرار کرد. روزی رسول خدا9از کنار این اسراء که در محلی در نزدیکی مسجد زندانی بودند عبور می کرد. دختر حاتم طائی که دختر طلیق اللسانی بود ،گفت: «یا رسول الله ،یا محمد ! هلک الوالد و غاب الوافد فامنن علیّ منّ الله علیک»؛ پدرم که مُرد، برادرم هم که رفت ، پس بر من منت گزار! حضرت سه مرتبه بر او گذشتند و این زن هم کلامش را تکرار می کرد امیر المؤمنین7در آنجا حضور داشتند به آن زن اشاره کردند که کلامت را بگو، او را تحریض به گفتن می کردند. باز تکرار کرد تا اینکه رسول خدا 9توقف کردند، فرمودند : چه می گوئی؟ گفت: من دختر حاتم طائی هستم. هیچ سائلی از در خانۀ ما محروم برنمی گشت. هیچ مستمندی از منزل ما برنمی گشت مگر اینکه اشباع شود سفره ما گسترده بود . شروع کرد از این حرف ها زدن .
حضرت9 فرمودند : با این اوصافی که گفتی، اگر مسلمان بود ما برای او طلب مغفرت می کردیم ، حالا چه می گوئی ؟ گفت : برادرم به شام رفته مرا پیش او بفرستید . حضرت قبول کردند و فرمودند : قافلۀ مطمئنی که خواست برود تو را با آن قافله می فرستم . حضرت به او مال و پول و غیر ذلک دادند و او را حرکت دادند. وقتی رسید به برادرش گفت : تو بیا اوضاع این شخص را ببین! این اصلاً وضع سلطان نیست . سلاطین اینگونه رفتار نمی کنند . با این شخصیتی که دارد در کوچه ها راه می رود، اگر کسی با او کار دارد توقف می کند و رفع حاجت می کند . برادرش را تشویق کرد تا اینکه آمد و مسلمان شد. با یک سخن و توصیف از منش آنحضرت به جایی رسید که مجذوب منش و اخلاق آن بزرگوار گردید .[2]
به حسن خلق توان کرد صید اهل نظر به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را
درجات را یک به یک طی کرد تا آنجا که از جمله بهترین و فداکارترین شیعیان علی بن ابی طالب7گردید. بعد از شهادت امیر المؤمنین 7عدی که از وافدین بود بر معاویه وارد شد. معاویه به او گفت : علی با تو با عدالت رفتار نکرد ، فرزندان خودش حسن و حسین را زنده نگه داشت ولی بچه های تو را در معرض قتل گذاشت . عدی در جواب گفت : معاویه! من به او وفا نکردم. ببینید چه می گوید! او به چه حدی از معرفت رسیده که اینگونه در برابر معاویه سخن می گوید و از عظمت علی علیه السلام و حقانیت او دفاع می کند تا مجالی برای بدکاران نباشد! رسول الله9 و امیر المؤمنین7 با او چه کردند که این چنین واله وجود ایشان و مبهوت کمالات آنان شده و به این حد از معرفت و بینش رسیده است! هر کس اینگونه نیست که حیطه و حدود مرتبۀ خودش را با مرتبۀ این وجودات مقدسه بسنجد ، اینچنین افراد را در تاریخ مشاهده می کنیم که چگونه رفتار نمودند و شخصیت و مرام حریت را از خود نشان دادند و به نسلها و قرون آینده طریق معرفت را به خوبی آموختند . هر کس معرفت پدر ام البنین سلام الله علیها را ندارد که وفتی عقیل برای خواستگاری دخترش ام البنین برای امیرالمؤمنین 7آمد ، به عقیل بگوید دختر من کجا و خانۀ وحی کجا ! او امام و امامت را آنگونه شناخت که خیلی ها آنگونه که باید نشناختند و در مرگ جاهلیت مردند.
ببینید عدی چه می گوید، می گوید: معاویه! من به او وفا نکردم، چرا که من زنده ام و علی مرده است و سعی کن ای معاویه! زبانت را نسبت به علی 7حفظ کنی. به خدا قسم،آن شمشیرهائی که با تو در صفین می جنگید الآن موجود است.[3]یکی از فرزندانش هم طرماح بن عدی است که وقتی نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام را در پاسخ به نامه جسارت آمیز معاویه به شام برد، در برخورد اول با معاویه همچون کوهی استوار و شجاعتی عالی او را پادشاه خطاب کرد و گفت:« السلام علیک ایها الملک!» معاویه گفت:«وﻣﺎ ﻣﻨﻌﻚ أن ﺗﻘﻮل ﯾﺎ أمير المؤمنين؟»چرا مرا امیرالمومنین نخواندی؟درجواب گفت: «ﻧﺤﻦ اﻟﻤﺆﻣﻨﻮن ﻓﻤﻦ أﻣّﺮك علینا؟» مومنین ما هستیم چه کسی تو را بر ما امیر قرار داده است؟ طرماح حتی در دادن نامه جلو نرفت تا پا بر فرشهای کاخ نگذارد تا بالاخره معاویه خود جلو رفت و نامه را دریافت کرد.[4]
از طرف دیگر معاویه و امثال او را ببینند، در حالی که سلطنت و نخوت و تفرعن، وجودشان را احاطه ساخته، در حسرت یک چنین شخصی هستند و مدهوش او شده اند. وقتی ضرار بن ضمره یکی از یاران امیرالمؤمنین7پس از شهادت آن حضرت درکاخ معاویه فضایل مولایش را برشمرد ،معاویه افسوس خورد که آیا کسی هست پس از مرگ او اینچنین از او تجلیل کند؟ عمروعاص گفت:« الصحابة علی قدر الصاحب » ارزش همنشین هرکس به اندازه ارزش آن کس است![5]
محاسبۀ نفس از طریق مطالعۀ سیرۀ رسول خدا و ائمه اطهار علیهم السلام
مطالعه سیرۀ نبی مکرم اسلام9و ائمۀ معصومین علیهم السلام اصل و اساس محاسبۀ نفس است. این طریقه ،معجزه می کند بدون کمترین مؤونه ای بیشترین افاده را می دهد . آدمی را از غفلت بیرون می آورد. کیست که وقتی سیرة این بزرگواران را مطالعه کند متحول نشود؟ کیست که وقتی نفحه ای از سیرۀ مطهرۀ پیامبر9بر او بوزد مجذوب نگردد؟ سیرۀ پیامبر9 سیاه و سفید ، گبر و زرتشت ، مسیحی و یهودی ، عجم و عرب نمی شناسد. انسانیت و اخلاق الهی او همه را تسلیم و منقاد خود کرده است. پیامبر خدا و اشرف کائنات است ،به مقام قاب قوسین او ادنی رسیده است، طه و یس است، قرآن را تلقی کرده است. اما همین شخص در مواجهه با یک انسان عادی آن هم از مکتب دیگر، ببینید چه عکس العملی نشان می دهد:
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: شخصی یهودی از رسول خدا9 طلبی داشت، از آن حضرت مطالبه نمود. حضرت9فرمودند: الان ندارم که به تو بدهم. یهودی گفت: تو را رها نمی کنم تا اینکه دِینم را ادا کنی. حضرت را نگه داشت تا اینکه تمام نمازهای یومیه را هم در آنجا به جا آوردند. به حدی طول کشید که اصحاب ناراحت شدند و او را تهدید کردند. پیامبر به آنان نظر کرد و فرمود : چه می کنید؟ گفتند : یا رسول الله9، او شما را حبس و زندانی کرده است!
فکر می کنید حضرت رسول 9چه جوابی دادند؟ حقیقتا که ایشان مصداق اتم ادب ربّ و ظهور آن و سرسلسله مکارم اخلاق است، همانگونه که خود فرمود: «ادّبنی ربّی فاحسن تأدیبی»[6]؛ پروردگارم مرا مؤدب کرد و زیبا ادب کرد و لذا این وجود مقدس و اطیب مخلوقات مخاطب به خطاب وانّک لعلی خلق عظیم[7] گردید.حضرت فرمود : « لم یبعثنی ربّی عزوجل بأن اظلم معاهداً ولا غیره »؛ خداوند مرا مبعوث نکرده که به کسی نه به کافر و نه به مسلم ظلم کنم. روز نشد که یهودی ایمان آورد و گفت: « اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً عبده و رسول الله » گفت : بخشی از مالم را در راه خدا دادم به خدا قسم ، من این کار نکردم مگر به خاطر همین اوصاف تو که در تورات خوانده بودم در آنجا آمده بود : « محمد بن عبدالله، مولده بمکه و مهاجره بطیبة و لیس بفظّ و لا غلیظ و لا صخّاب و لا متزیّن بالفحش و لا قول الخناء ...»[8] ؛ محمد پسر عبد الله، تولدش در مکه، هجرتش به مدینه، تند خو و خشن نیست، داد و فریاد نمی زند و در گفتارش دشنام و حرف زشت وجود ندارد .
بدین ترتیب یک بخش عمده از اموری که موجب می شود انسان در مسیر محاسبۀ نفس -که در روایات شریفه بدان تاکید شده است- قرار بگیرد، مطالعۀ سیرۀ معصومین :از قول و فعل و تقریر ایشان است . سیرۀ ایشان به گونه ای است که با اولین آگاهی از وضعیت رفتاری شخصی و اجتماعی، تأثیر خود را بر نفس می گذارد و آدمی را در مسیر صحیح قرار می دهد. انسان به طور طبیعی طالب حقیقت و راهرو مسیر هدایت است. نفس او همچون منبع روشنی است که با کوچکترین عامل، روشن گشته و جذب نور معرفت الهی می شود؛ فطرة الله التی فطر الناس علیها؛ اگر مانع و رادعی درمسیر هدایت ایجاد نشود و وجود او ممزوج با رواسب گناه و شوائب اوهام نشود، طریق را آنگونه که شایسته است طی می کند. به قدری این مسیر، شفاف است و با روح آدمی توافق دارد که حتی با خواندن کلمات نورانی معصومین علیهم السلام و آگاهی از خوبیهای ایشان هدایت حاصل می شود، صبغۀ وجودی آدمی صبغه ای الهی می شود ؛صِبغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبغَةَ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ.[9]
جذبۀ این بزرگواران در مرتبه ای است که هدایت به امر و ایصال الی المطلوب هم که مطلوب شارع است با همین قدر ارتباط حاصل می شود. این کلام ثامن الحجج علی بن موسی الرضا 7است که می فرماید:«... فانّ الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتبّعونا »؛ پس به درستی که مردم اگر زیبائی های کلام ما را می دانستند هر آینه از ما پیروی و تبعیّت می کردند. معصوم است که این سخن را بر زبان می آورد نه هر شخص عادی، کلام کسی است که عالم به حقایق امور است. این بزرگواران لسان صدق هستند. فطرت انسان که مصبوغ به صبغۀ الهی است، مجذوب حق است حق را بفهمد تبعیت حاصل است. محاسن را ببیند هدایت حاصل است. سیرۀ ایشان را بخواند فلاح و کمال محقق است .
وقتی پیامبر اکرم9 در اوان عمر شریف خود -با آن همه احترام و تجلیل که از ناحیه خدیجه کبری 3 نسبت به ایشان صورت گرفته بود- در رأس کاروانی وارد ابطح شدند، مردم منتظر قدوم مبارک ایشان بودند. تعبیر این است :« فلمّا نظروا الی جمال سید المرسلین و قد فاق الخلق اجمعین فرح المحب و اغتم الحاسد »؛ زمانی که چشمشان به جمال نورانی پیامبر خدا صلی الله علیه واله افتاد – در حالی که بر تمام مردم تفوّق و برتری داشت – دوستان آن حضرت شاد و حسودان غمگین شدند . « و زادت عقیدة من سبقت له السعادة من المومنین » همینکه مؤمنین روی مبارک آن حضرت را دیدند، بر ایمانشان افزوده شد بر خلاف حسودان و کسانی که با حسد و عداوت رشد کرده بودند . در آن حال عباس عموی پیامبر رو به جمعیت کرد و این اشعار را انشاء کرد:
یا مخجل الشمس و البدر المنیراذا تبسّم الثغر لمع البرق منه أضا
کم معجزات رأینا منک قد ظهرت یا سیّدا ذکره یشفی به المرضی
( ای کسی که خورشید و ماه تابان در مقابل او شرم می کند ، زمانی که می خندد و از دندانهای پیشینش نور تلألؤ می کند . چه بسیار معجزاتی که از تو ظاهر شد و ما دیدیم ، ای آقایی که ذکر و یادش شفای هر مریض است .)
قبل از حرکت نیز خدیجه کبری سلام الله علیها اشعاری را خواندند که نهایت محبت و وفای او را به شخصی که وجودش مظهر ربّ و سرسبد عالم هستی و مظهر اخلاق و آداب است ،می رساند:
قلب المحبّ إلی الأحباب مجذوب و جسمه بید الأسقام منهوب
و قائل کیف طعم الحبّ قلت له: الحبّ عذب و لکن فیه تعذیب
( قلب محبّ به سوی دوستانش کشیده می شود و جسمش به دست امراض غارت می شود و از بین و گوینده ای می پرسید : مزّۀ دوست داشتن چگونه است ؟ به او گفتم : دوست شدن شیرین و گوارا است و لکن در آن ( بخاطر دور شدن از محبوب ) شکنجه و عذاب هم هست.)
أقذی الّذین علی خدّی لبعدهم دمی و دمعی مسفوح و مسکوب
ما فی الخیام و قد سارت رکابهم إلا محبّ له فی القلب محبوب
کأنّما یوسف فی کلّ ناحیة و الحزّ فی کلّ بیت فیه یعقوب[10]
[1] - مستدرک حاکم: 2/466، مکارم الخلاق ( طبرسی ) : 16
[2] - تاریخ طبری : 2 / 376 ؛ اسد الغابه ( ابن اثیر ) : 5 475 ؛ السیرة النبویة ( ابن هشام ) : 4 / 1000 ؛ شجرۀ طوبی ( شیخ محمد مهدی حائری ) : 2 / 400
-[3]مروج الذهب ( مسعودی ) : 3 / 13 ؛ اعیان الشیعه : 8 / 144 ؛ الکنی و الالقاب : 2 / 115
[4]- اختصاص ( شیخ مفید ) : 139 و 140 ؛ بحار الانوار : 33 / 287
[5] - کنز الفوائد ( کراجکی ) : 270 ؛ بحار الانوار : 33 / 274 ح 538
[6] - تفسیر مجمع البیان : 10 / 86 ؛ بحار الانوار : 16 / 210
[8] - امال صدوق : مجلس 71 ح 6 ، بحار الانوار : 16 / 216 ح 5 ؛ مستدرک حاکم : 2 / 622
[9] - بقره : 138 ؛ « این است رنگ آمیزی خدا و کیست نیکوتر از خدا برای رنگ آمیزی ؟ و ما او را پرستش می کنیم ».
[10] - بحار الانوار : 16 / 29 و 30