آخر ذی القعده
1- شهادت امام جواد علیه السلام
در سال 220 هجری در روزآخر ماه ذی القعده نهمین پیشوای شیعیان، حضرت جواد الائمه علیه السلام به دست همسر خود ام الفضل مسموم و به شهادت رسید . هنگام شهادت از سن مبارکش 25 سال و سه ماه و 12 روز گذشته بود.[1]
بعضی شهادت آن حضرت را در ششم ذی الحجه و بعضی پنجم[2]، و بعضی در روز سه شنبه یازدهم ذی القعده نقل کرده اند.[3] مرقد شریفش در شهر کاظمین در کنار مرقد مطهر جدّش حضرت موسی بن جعفر علیه السلام می باشد.
جریان به شهادت رسیدن آن حضرت
بعد از شهادت امام رضا علیه السلام مأمون که مورد طعن و ملامت مردم واقع شده بود، از خراسان به بغداد آمد و نامه ای به سوی امام جواد علیه السلام که در آن زمان هفت سال از عمر مبارکشان می گذشت و در مدینه به سر می بردند نوشت و با عزت و احترام تمام، آن حضرت را به بغداد طلبید. وی برای اینکه پرده بر عمل زشت خویش بپوشاند و حکومت خود را حفظ کند، تصمیم گرفت با امام جواد علیه السلام پیوند خویشی برقرار کند و دختر خود امّ الفضل را به عقد آن حضرت در آورد.
پس از مدتی از ازدواج آن حضرت گذشت، آن بزرگوار از سوء معاشرت مأمون منزجر گردید، برای انجام حج به مکه تشریف برد و سپس به مدینه ، و در آنجا بود تا مأمون در 17 رجب سال 218 به درک واصل شد و برادرش معتصم به جای او بر مسند خلافت نشست.
معتصم حسادت خاصی نسبت به حضرت جواد علیه السلام داشت و درصدد دفع آن حضرت بود، تا اینکه آن امام معصوم را به همراه همسرش ام الفضل به بغداد احضار کرد. ام الفضل نسبت به آن حضرت کینه و بغض در دل داشت ، زیرا که آن جناب به خاطر عقیم بودن ( و نازا بودن ) امّ الفضل با کنیز مغربیه ای به نام «سمانه» مادر امام هادی علیه السلام ازدواج کرده بود. معتصم که نارضایتی ام الفضل را از آن حضرت می دانست، او را به قتل آن جناب تحریک نمود و زهری را برای او فرستاد تا در طعام آن حضرت بریزد.
ام الفضل آن زهر را در انگور رازقی ( یک نوع انگوریست با دانه های ریز) تزریق کرد و به آن امام مظلوم آورد. چون آن حضرت مقداری از آن انگور را تناول نمود، اثر زهر در بدن مبارکش ظاهر شد.
در همان حال، ام الفضل پشیمان شد و به گریه افتاد . امام جواد علیه السلام به او فرمود: اکنون که مرا کشتی گریه می کنی؟« أبلاک الله بلاء لا دواء له» خداوند تو را به مرضی دچار کند که هرگز دوایی نداشته باشد و چنان به فقر و تنگدستی مبتلا شوی که هیچ چیزی جبران آن را نکند.
بر اثر نفرین آن حضرت، در فرج او مرضی پیدا شد که همة اموالش را در راه معالجه آن صرف نمود ولی هیچ سودی نبخشید و چنان پریشان و فقیر گردید که از مردم سئوال می کرد و سرانجام با نکبت بارترین شکل به هلاکت رسید.[4]
محدث قمی (ره)از مسعودی در اثبات الوصیه نقل کرده است که معتصم و جعفربن مأمون (برادر ام الفضل) هر دو ام الفضل را بر کشتن آن حضرت تحریک نمودند و جعفر بن مأمون به سزای عمل خویش رسید، در حال مستی به چاه افتاد و او را در حالی که مرده بود از چاه بیرون آوردند.[5]
در روایتی امام رضا علیه السلام فرمودند: فرزند من به جور و ستم کشته خواهد شد و اهل آسمانها بر او گریه خواهند کرد« و یغضب الله علی عدوه و ظالمه، فلایلبث إلاّ یسیراَ حتی یعجّل الله به الی عذابه الألیم و عقابه الشدید» و خداوند بر دشمن او و ستم کنندۀ او بر او غضب خواهد کرد، پس ( بعد از قتل او) از زندگانی بهره ای نخواهد برد و به زودی به عذاب الهی واصل خواهد شد.[6]
مختصری از فضائل و مناقب امام جواد علیه السلام
پس از آنکه امام جواد علیه السلام به خواست مأمون به بغداد تشریف آورد، پیش از آنکه مأمون آن جناب را ملاقات کند روزی به قصد شکار به راه افتاد در اثناء راه به جمعی از کودکان که در میان راه ایستاده بودند رسیدند و حضرت جواد علیه السلام نیز در بین آنها بود چون کودکان، مأمون و همراهانش را دیدند همه پراکنده شدند به جز حضرت جواد علیه السلام که از جای خود حرکت نکرد و با نهایت وقار و آرامش در جای خود ایستاد.
مأمون به نزدیک آن حضرت رسید و از مشاهده انوار امامت و جلالت و آثار متانت و مهابت آن سرور تعجب کرد و پرسید: ای کودک! چرا مانند سایر کودکان از سر راه دور نشدی و از سر جای خود حرکت نکردی؟!
امام علیه السلام بدون درنگ فرمود: ای خلیفه! راه تنگ نبود که بر تو گشاد گردانم و جرم و خطایی نکره بودم که از تو فرار کنم و گمان ندارم که تو بی جرم، کسی را مجازات کنی.
«فأعجبه کلامه و وجهه»؛ مأمون از شنیدن سخنان و مشاهده حین و جمال آن حضرت به شگفت آمد و گفت: ای کودک! اسمت چیست؟ فرمود : محمد- گفت: فرزند که هستی؟ فرمود: فرزند علی بن موسی الرضا علیه السلام. مأمون چون آن حضرت را شناخت، تعجبش برطرف شد و از شنیدن نام امام رضا علیه السلام که او را شهید کرده بود ، منفعل گردید و صلوات و رحمت بر آن حضرت فرستاد و سپس به راه خود ادامه داد.
چون به صحرا رسید، چشمش به درّابی ( پرنده ای شبیه کبوتر و از کبک چاق تر است) افتاد، باز شکاریش را به دنبال او رها کرد. آن باز، مدتی ناپدید شد و چون برگشت ماهی کوچکی در منقار داشت و هنوز مقدار حیاتی در آن باقی بود. مأمون که چنین دید، در تعجب فرو رفت و آن ماهی را در کف دست گرفت و به منزل خود بازگشت. در هنگام بازگشت به همان موضعی رسید که امام جواد علیه السلام را ملاقات کرده بود، پس دید باز کودکان متفرق شدند ولی حضرت جواد از جای خود حرکت نکرد.
مأمون رو به آن حضرت نمود و گفت: ای محمد! این چیست که من در دست دارم؟ امام علیه السلام به الهام خداوند متعال فرمودند: حق تعالی دریاهایی خلق کرده است و ابرهایی از آن دریاها به وجود می آیند و بالا می روند و ماهیان ریز و کوچک به همراه آن ابرهای بالا می روند و بازهای پادشاهان آن ماهیان را شکار می کند و پادشاهان آن را در کف دست می گیرند و سلالة نبوت را با آن امتحان می نمایند.
مأمون از شنیدن سخنان آن حضرت تعجبش زیاد شد و در حالی که به آن جناب خیره شده بود گفت: « أنت إبن الرّضا حقاً» حقیقتاً که تو فرزند رضا هستی، پس آن حضرت را عزت و احترام بسیار نمود.[7]
[1]. کشف الغمه: 2/370، بحارالانوار:50/12و13
[3].الدروس: 2/15، بحارالانوار:50/14ح16
[4]. دلائل الامامة طبری:395، بحار الانوار: 50/10ح9 ، منتهی الآمال:2/612 و 613 ( باب یازدهم، فصل پنجم)
[5]. الانوار البهیه: 269، منتهی الآمال:2/614
[6]. بحارالانوار: 50/15 ح19
[7]. کشف الغمه:3/135، بحارالانوار: 50/91 ح6، منتهی الآمال:2/576( باب یازدهم، فصل دوم)