امام جعفر صادق (ع) : «ان الله عز و جل إذا أحب عبدا فعمل قليلا جزاه بالقليل الكثير». چون خداي تعالي بنده اي را دوست دارد و او عمل كوچكي انجام دهد ، خدا او را پاداش بزرگ دهد . (اصول كافي ، ج 3 ، ص 137 – 138)
  

بازگشت به لیست

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: ترکتکم علی البیضاء لیلها کنهارها...                                           گفتاری از آیة الله العظمی الهی

مأمن و ملجأ ما در تلاطم وقایع و تشخیص حق از باطل، قرآن و عترت و کلام رسول الله(ص) است. نگاه ما باید به آنها باشد، اینکه آنها چه می گویند؟ و چه طریقی را نشان می دهند  و چه برای ما مقدّر کرده‌اند؟ تا بدین ترتیب در لحظه های تعیین کننده و سرنوشت ساز زندگی هلاک نشویم و در مسیر فوز و رضوان قرار یابیم .

عبدالرحمان بن عمرو سلمی می گوید: از عِرباض بن ساریه شنیدم که می گفت: « وعظنا رسول الله (ص) موعظه ذرفت منها العیون و وجلت منها القلوب» رسول خدا(ص) ما را موعظه‌ای فرمودند که اشک از چشمانمان جاری شد و قلبهایمان از این موعظه لرزید. «قلنا یا رسول الله! ان هذه موعظه مودّع، فماذا تعهد الینا؟» گفتیم: ای رسول خدا! این موعظۀ وداع است، پس  وظیفۀ ما چیست؟ فرمود: «قدترکتکم علی البیضاء»؛ شما را ترک می کنم درحالی که امور برای شما واضح و مسیر روشن است. «لیلها کنهارها»؛ شب همانند روز برایتان روشن است. «لایزیغ عنها بعدی الا هالک»؛ از این امر جز شخص هالک منحرف نمی شود...[1] این حدیث را عامه در کتب خود از جمله: سنن ابن ماجه، مسند احمد بن حنبل، مستدرک علی الصحیحین و ... ذکر کرده و صحیح شمرده اند و راویان آن از ثقات مورد تأیید آنها هستند.

از جمله کسانی آنهایی که این گفتۀ رسول خدا (ص) «قدترکتکم علی البیضاء» را نقض کرده‌اند، سعد بن ابی وقاص است که از یاری امیرالمومنین (علیه السلام) سرباز زد. به این بهانه که راه برای او روشن نیست و حق معلوم نیست. همچون غزالی که همین راه را می پیماید و می گوید اگر امری از ناحیه خدا باشد، واجب الاطاعه است، اگر از ناحیۀ پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم باشد واجب الاطاعه است و لکن در مورد خلافت و جانشینی بعد از پیامبر (ص) نصی نیست و الّا اطاعت می کردیم. چنانکه ابن ابی الحدید هم همین را می گویدکه ما نصی نداریم. حالا سعد بن ابی وقاص هم از جمله کسانی بود که مخالفت با رسول خدا (ص) را فتح باب کرد تا دیگران نیز از این روش سوء تبعیّت بکنند. از جمله موارد مخالفت او در روایت ذیل واضح و روشن می شود: ابن سیرین می گوید: به سعد بن ابی وقاص گفته شد:«الاتقاتل!؟ فانک من اهل الشوری و انت احق بهذا الامر من غیرک»؛ آیا تو که اهل شوری هستی و از همه شایسته تر به این امر هستی، مقاتله نمی کنی!؟ مرادشان مقاتلۀ با معاویه در جنگ صفین است که چرا تو با معاویه که در برابر علی بن ابیطالب علیه السلام قیام کرده جنگ می‌کند؟ سعد در پاسخ به این سؤال بنگرید چه جوابی می‌دهد، می‌گوید: «لا اقاتل حتی یأتونی بسیف له عینان و لسان و شفتان»، نمی جنگم تا اینکه برای من شمشیری بیاورید که دو چشم و یک زبان و دو لب داشته باشد، «یعرّف الکافر من المومن»؛ این شمشیر کافر را از مومن باز شناسد و به من بفهماند کافر  کدام است و مومن کدام است. بعد می گوید: «قد جاهدت و انا اعرف الجهاد»؛ من جهاد کرده ام و جهاد را  هم می شناسم و آشنا به رموز آن هستم «و لا انجع بنفسی ان کان رجلاً خیراً منّی»[2] مغلوب نفسم واقع نمی شوم و برای من بهتر است اگر مردی بهتر از من باشد و  اگر بهتر از من باشد او را ترجیح می دهم . معنا و نتیجه این کلام او چیست؟ وقتی می گوید نمی دانم حق با کدام است ؟ با معاویه است  یا با علی بن ابیطالب؟! آن قول رسول خدا(ص) را که «قدترکتکم علی البیضاء، لیلها کنهارها» را نقض کرده است. قول و مقام شخصیتی را که قرآن کریم در وصفش می فرماید: «وما ینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحی»[3] را رد کرده است ، یعنی من الان در شبهه هستم و نمی دانم الحق ما هو و فی أین؟

این خیلی عجیب و تاسف بار است از این جهت که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم کرّات و مرّات به علی بن ابیطالب علیه السلام را معرفی کردند که اگر کسی می خواهد دنبال حق برود این هست و بس. تاسف بار است از این جهت که از روز اول بعثت و از یوم الدار تا زمان رحلت، پیامبر (ص) خلیفه ای را به جز علی علیه السلام معرفی نفرمود. اصلاً از اول بعثت، راه روشن بود و اعلام امامت و وصایت اختصاص به قضیه غدیر خم ندارد کما اینکه از اول بعثت نیزمنافقان و تشکیک کنندکان بهانه ابهام، تردید و ورود نص داشتند. حال ملاحظه کنید که مسأله امامت و وصایت امیرالمومنین عیله السلام چقدر مهم است که با این همه ابلاغهای رسول الله از اول بعثت در معرفی ایشان و اعلام وصایت و جانشینی، در حجه الوداع آیه نازل می شود که « و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته» این امر علاوه بر اینکه ناظر به این مطلب است که این امر بیضاء و واضح علاوه بر اهل مدینه و مکه باید برای همگان روشن شود بیشتر نشاندهنده نفاق و عناد و دشمنی کسانی است که بعد از پیامبر (ص)می خواهند برنامه ها اجرا کنند و افکار منحطّ خود را که سالها طراحی کرده بودند عملی سازند همانگونه که حضرت زهرا(س) در آن خطبۀ غرّاء فرمودند« قد ظهر فیکم حسیکه النفاق». پس ابلاغ آخر رسول الله و آن نحوۀ نزول آیۀ شریفه بیشتر ناظر به این مطلب است که امت حواسشان جمع باشد و نکند آنها راه حق را  که "احقّ ان یهدی" است رها کنند و در دامن ارتداد و انحراف قرار گیرند و لذا پیامبر (ص) همانا در خطبه شریفه غدیر مکرراً با تعبیر«معاشرالناس!» مردمان را انذار می فرمودند.

علی ایّ تقدیر، بر فرض اگر وجود مقدس امیرمومنان را هم در نظر نداشته باشیم و درصدد تعیین مصداق این روشنی و عامل هدایت نباشیم همین بیان تردید و شبه کافی است در نقض و ردّ قول رسول الله (ص) ، چون بالاخره پیامبر (ص) فرمودند شما را ترک کردم درحالیکه در سر راه شما و بشریت هیچ ابهامی نیست. راه روشن و واضح است بگذریم که چقدر حضرت (ص) فضایل و مناقب و مقام حضرت علی علیه السلام را بیان کردند و روشنی راه را در آن وجود مقدس تطبیق نموند. ابوذر نقل می کند پیامبرخدا (ص) به علی (علیه‌السلام) فرمودند: «یا علی، من فارقنی فقد فارق الله و من فارقک یا علی فقد فارقنی»[4] ؛ فرمود:«من آذی علیاً فقد آذانی»[5]، آنگاه که به آیه شریفه: ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الاخره و اعدلهم عذاباً مهینا[6] نظر کنیم اهمیت کلام حضرت (ص) بیشتر مشخص خواهد شد؛ فرمود: «علی مع الحق و الحق مع علی»[7] ؛ صریحتر از آن کلامی است که زید بن ارقم از پیامبر (ص) نقل می کند که به علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) فرمودند: «انا حربٌ لمن حاربتم و سلمٌ لمن سالمتم»[8] ؛ این عبارات تکلیف را از دو جهت برای همگان مشخص می کند جهت اول به جهت اثباتی آن و بیان تمرکز اسلام است بر محوریت مولا امیرالمومنین علیه السلام برای رسیدن به سر منزل مقصود و جهت دوم جنبه سلبی آن مبنی بر اینکه علی معیار حق است و هر کس و هر شخص که با آن وجود مقدسی اندک زاویه و عناد و منافرت داشته باشد تبعیت افراد و تمایل به او ضلالت و سقوط است همانگونه که در مستدرک علی الصحیحین و کتب دیگر از عامه و خاصه از ابو سعید خدری آمده است که با رسول الله (ص) بودیم نعلین پیامبر پاره شد امیرالمومنین مشغول دوختن آن شد پیامبر فرمودند: «ان منکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله»، آنگاه ابوبکر گفت: آیا آن کس من هستم؟ فرمود: خیر. عمر گفت: آیا من هستم؟ فرمود: «لا ولکن خاصف النعل یعنی علیاً»[9]. این معنا در این روایت دیگر نشان می دهد که ذیل روایت ترکتکم علی البیضاء که نقل کرده اند پیامبر (ص) فرمود: «فعلیکم بما عرفتم من سنتی و سنه الخلفاء المهدیین الراشدین من بعدی» صحیح نیست یا اگر هم این کلام از رسول الله (ص) صادر شده باشد مراد از «خلفاء مهدیین راشدین» همان است که اول آنها را علی بن ابیطالب معرفی فرمود تا برسد به وجود مقدس قطب عالم امکان ولی الله الاعظم (عج) کما اینکه رسول الله (ص) در قضیه غدیر خم مکرر در مکرر علی بن ابیطالب (ع) و فرزندانش را الی امام مهدی (عج) معین کردند و اینها مصداق کلام پیامبر خداست که فرمودند:«الائمه من بعدی اثناعشر کلهم من قریش»[10] و این روایت در کتب عامه و خاصه فراوان ذکر شده است و مخالفین هر چه تلاش کرند که آن را بر دیگری و دیگران از جمله بنی العباس تطبیق دهند نشد که نشد.

به هر حال رسول خدا(ص) می فرماید: من شما را ترک کردم و از بین شماها می روم در حالی که شبهایتان هم مثل روزها روشن است. و این حرف کمی نیست، یعنی اگر خواستید تبعیت کنید پرواضح است و راه نشان داده شده است در عین حال کسانی از جمله سعد بن ابی وقاص و ابوموسی اشعری با زبان حال و قال در مواقع و مواطن مختلف اشارهً و صراحتاً گفتند نه! اصلاً ترکتکم علی البیضاء لیلها کنهارها کانّ دروغ است نعوذبالله و گفتند ما در شبهه هستیم و گویا همه آنها همچون سعد گفتند اگر شمشیری داشتیم که حق را می شناخت، باطل را می شناخت شفتان داشت و حق را از باطل تفکیک می کرد می گفت کجا حمله کن و کجا حمله نکن مقاتله می کردیم و پا عقب نمی گذاشتیم ولی متاسفانه ما در شبهه و تردیدیم نمی دانیم علی حق است یا باطل؛ عایشه حق است یا علی بن ابیطالب؛ معاویه حق است یا علی! غافل از اینکه اینها ندای شیطان است که در وجود آنان تردید و ریب ایجاد کرده است نمونه اش حس بصری است ، زمانی که امیرالمومنین علیه السلام از جنگ با اهل بصره فارغ شدند، خطبه ای برای مردم ایراد فرمودند، پس از خطبه چشمشان به حسن بصری افتاد که در حال وضو گرفتن است به او فرمودند: وضوی کامل و پر آب بگیر. گفت: همه آنهایی که دیروز در بصره کشتی مسلمان بودند و وضوی کامل می گرفتند! فرمودند: پس چرا به کمک آنها نرفتی؟ گفت: خواستم یاریشان کنم که هاتفی ندا داد :« یا حسن الی أین؟ ارجع فانّ القاتل و المقتول کلاهما فی النار» فرمودند: می دانی آن منادی که بود؟ گفت: نه فرمود: « ذلک أخوک ابلیس»؛ آن برادرت شیطان بود که گفت: «القاتل و المقتول منهم فی النار»[11] و مراد قاتل و مقتول از لشکر عایشه است. خب این یک نمونه که شخص برای یاری حق دچار تردید شده است یا به تعبیر دقیقتر بهانه جویی می کند متاسفانه از این قبیل امور در تاریخ زیاد است که علناً توجیه و تحریف کلام حق و مسیر حق و انحراف از حق است و این مسئله در مورد وجود نازنین امیرالمومنین علیه السلام بسیار است که مظلومیت آن حضرت علیه السلام را به صورت بارزی نشان می دهد. وقتی رسول خدا(ص) به عمار می فرماید: «یا عمار، تقتلک الفئه الباغیه »[12]ای عمار!  گروه طاغی و گمراهی تو را به شهادت می رساند روز صفین وقتی عمار به شهادت می رسد حقیقت را وارونه جلوه می دهند و می گویند قاتل عمار صحابی رسول خدا(ص)، علی علیه السلام و لشکر اوست که او را در معرض قتال قرار دادند همانها که رسول خدا (ص) نعوذ بالله فئه باغیه نام نهاد!!

اینها و این حالات و افعال و گفتارها توجیهی ندارد جز بغضی که نسبت به نفس رسول خدا امیرالمومنین علیه السلام داشتند همین سعد بن ابی وقاص نه اینکه حق به او نرسیده است بلکه بغض و کینه او را به این افعال و گفتارها وادار می کند حودش می گوید روزی در مسجد بودم که ناگهان رسول خدا(ص) با حالت غضب وارد شدند و فرمودند ما لکم و مالی من آذی علیاً فقد آذانی چه می کنید؟ هر کس علی را بیازارد مرا آزرده است بعد از آن به سعد گفته شد که علی علیه السلام به تو تعریض می کند که اتقوا فتنه الاخنس ( اخنس یعنی افطس الانف) و سعد، اخنس بود و همین سعد اخنس و امثال او با علی چه ها که نکردند. نتیجة یک چنین گناه بزرگی را اینها برای مخالفت با علی بن ابیطالب علیه السلام به خودشان خریدند و نه تنها خودشان گمراه بودند بلکه تمام افرادی را که تبعیت از این مشرب می کردند تجری دادند و گمراه نمودند و یک روزی خواهند گفت: ربنا انا اطعنا سادتنا و کبراءنا فاضلّونا السبیلا و البته چه فایده ، چرا که در جواب می آید . ربنا آتهم ضعفین من العذاب و العنهم لعنا کبیراً 

                                                                                             



[1]. مسند احمد : 4/126؛ سنن ابن ماجه: 1/16 ح43 ؛ مستدرک حاکم: 1/96 ؛ المعجم الکبیر: 18/247؛ کنزالعمال: 1/182ح 922 و ..

[2]. مستدرک حاکم : 4/443؛ مجمع الزوائد هیثمی:7/299

[3]. سوره نجم: آیه 3و4

[4]. مستدرک حاکم : 3/124و123؛ ینابیع الموده قندوزی:1/272، باب20؛ کنرل العمال:11/614ح32975

[5] مستدرک حاکم:3/122؛مجمع الزوائد:9/129؛ الحامع الصغیر:2/547ح8266؛ البدایه و النهایه:5/121و...

[6]. سوره احزاب:آیه 57

[7]تاریخ بغداد:14/322؛ تاریخ مدینه دمشق ابن مساکر:42/449، مجمع الزوائد هیثمی:7/235

[8]. سنن ترمذی :5/360 ح 3962؛ سنن ابن ماجه:1/52ح145؛ مستدرک:3/149و ...

[9]. مستدرک علی الحصیحین : 3/123؛ مسند احمد:3/33، مجمع الزوائد : 5/186؛ السنن الکبری (نسایی):5/154ح8541 و ... امالی طوسی:254ح485؛ منافب آل ابیطالب:2/244؛ الصراطالمستقیم:1/318 و ...

[10]. سنن ترمذی :3/340ح 2323؛ مسند احمد: 5/87؛ صحیح بخاری : 8/127، کتاب الاحکام؛ صحیح مسلم : 6/3، کتاب الاماره و ... ،امالی صدوق: 387ح 499، عیون الاخبار الرضا علیه السلام :2/54ح12، مناقب آل ابی طالب : 1/284

[11]. احتجاج :1/250؛ بحار الانوار:32/225

[12]. صحیح بخاری: 3/207، کتاب الجهاد؛ صحیح مسلم:8/186، کتاب الفتن؛ مسند احمد:2/161؛ مستدرک حاکم : 2/149و ...


تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به مکتب الصادق می باشد و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

www.armansepehr.com